مهرداد مامانمهرداد مامان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

pesare maman

پیشرفت های مهرداد تو این 4 ماه

خندیدن..........91/12/17.......... خندیدن با صدای بلند..........91/12/28.......... از شکم به پشت برگشت..........92/2/6.......... دست خوردن..........92/2/13.......... غلت زدن..........92/2/15.......... گرفتن..........92/2/20.......... چرخیدن..........92/2/24.......... ...
26 ارديبهشت 1392

زمین خوردن پسرم

عزیزم حتی فکر اون شب منو دیوونه میکنه 4 اسفند ماه بود که شب مهمون داشتیم.مسعود دوست بابا و خانومش قرارا بود بیان خونمون بیچاره ها هنوز ننشسته بودن که بابا شمارو با تشک برداشت و میخواست بزاره روز تخت و همزمان چراغو خاموش کنه که ..........از گوشه تشک افتادی رو زمین.خدا برای هیچکس نیاره اصلا دوست ندارم حتی در موردش بنویسم........ خلاصه بعد از کلی گریه بهت شیر دادم و آرومت کردیم که یهو دیدیم خیلی بیحال شدی داری خواب میری اصلا نمیشد بیدارت کرد.خیلییییی ترسیدیم و سریع رسوندیمت بیمارستان.خدایااااا نمیدونی اون شب چی به ماگذشت... بعد از سی تی اسکن و سونو گفتن مایع آزاد داخل شکمت دیده میشه.خدایا یعنی چی!!!!! دکترا گفتن به خونریزی...
26 ارديبهشت 1392

روزهای شیرین با تو بودن

پسر عزیزم این روزا اینقد شیرین شدی که میخوام درسته قورتت بدم فدای اون دستای کوچولوت برم که میخوای همه چیو بگیرو بزاری تو دهنت وقتی میخندی دلم ضعف میره و خوشحالی اشکم در میاد، الانم در اومددددد!!! امروز برا اولین بار بهت غذا دادم .غذا که نمیشه گفت،آرد برنجو پختم و 1 قاشق بهت دادم اصلا خوشت نیومد ولی با این حال میخوردی پسر شکموی مامان عاشقتم پسر عزیزمممممم
26 ارديبهشت 1392

عاشقتممممممممم پسرمممممممم

سلام پسر خوشگلم بلاخره مامان بعد از 4 ماه موفق شد و بیاد یه سر به وبلاگش بزنه. الان که دارم برات مینویسم تو مثه یه فرشته خوابیدی فدات شم. باز اومدم با کلی خاطرات  این  دفعه دیگه خیلییییی زیاده از خاطرات زایمان تا لحظه لحظه های با تو بودن تو این 4 ماه
26 ارديبهشت 1392

شیرینی پزی

سلام مامانی دیروز و پریروز همگی اینجا بودن و برا زایمان مامان شیرینی پختن.دست همشون درد نکنه. پریروز شیرینی پسته ای و قطاب درست کردن دیروزم کلمپه و شیرینی کره ای عصری هم قراره بیان و ملکه بادوم و باقلوا پسته درست کنن واقعا دستشون درد نکنه جالبه همه زحمتارو اونا میکشن ولی وقتی کارشون تموم میشه من خسته میشم ونمیتونم از جام تکون بخورم و شب تا صبح خواب ندارم.احساس میکنم حسابی بزرگ شدی مامانی چون خیلی سنگین شدم،پریروزم که دکتر بودم خانم دکتر دست زد به شکمم و گفت پسرت حسابی استخون ترکونده.ضربان قلبتم خوب میزد و گفتم تکونات خیلی خوبه و کم نشده خانم دکتر گفت عالیهههه.وقتی صدای قلبتو میشنوم انرژی میگیرم مامانی در ضمن خانم دکتر گفت...
7 دی 1391

اثاث کشی

سلام پسرم هفته پیش اثاث کشی داشتیم و تو رو حسابی خسته کردم اینقد خسته شده بودم که داشتم میمردم در صورتی که هیچ کاری نکردم ولی خیلی سخت بود ولی خداروشکر به خیر گذشت چون همش نگران تو بودم که نکنه زودتر بیای.تخت وکمدتم 2 شنبه هفته پیش اوردن خیلی خوشگلن ولی هنوز اتاقتو نچیدم آخه خاله مریم قراره پرده اتاقتو بدوزه، دستش درد نکنه وقتی پردرو زدیم اتاقو میچینیم تا خاک نگیره ایشالا که خوشت بیاد مامانی ...
2 دی 1391

سکسکه های پسرم

پسر خوشگلم حدود 1 ماهی میشه همش تو دل مامانی سکسکه میکنی اونم خیلی زیاد مثلا روزی 2،3 بار قربونت برم.از روی سکسه هات کاملا میفهمم سر کوچولوت کجاست وایییییی قربونت برم.دلم برا دیدنت،بغل کردنت داره پر میکشه ولی قول بده حالا حالا ها نیای مامانی همونجا بمون تا خوب بزرگ بشی فدات شم
2 دی 1391

روزی که فهمیدم یه پسر ناز دارم

بلاخره بعد از کلی صبر و تحمل هفته 24 رفتم سونو تعیین جنسیت.خانم دکتر سونو نمیداد میگفت اوایل زیاد سونو کردم، تا اینکه 15 مهر بود و خانم دکتر سونو دادن و منو بابا رفتیم سونو خانم دکتر سونو انجام دادن و گفتن شما یک گل پسرین هوراااااا یک پسر ناز با 650 گرم وزن و سن حاملگیو 24 هفته و 1 روز نشون داد خلاصه خاله ها زنگ زدنو با کلی ذوق بهم تبریک گفتن.مامان جات خالی نمیدونی چقد اون لحظه دلم میخواست بودی و میومدم پیشت و میدونم تو چقد خوشحال میشدی،روحت شاد     ...
7 آذر 1391

هفته 17 و لک بینی

مامانی وقتی هفته 17 رسید لک بینی منم شروع شد  و 4 هفته طول کشید خدا میدونه چی به من گذشت.شب اول تا صبح با بابات خواب به چشممون نیومد تا صبح رفتم بیمارستان و صدای قلبتو شنیدم وای خداااا چقدر خوشحال شدم.امدوارم قلبت سالهای سال بتپه مامان جون ولی خوب،مامان 1 ماه کامل استراحت مطلق بودو دارو استفاده میکرد فدای سرتتتتتتت پسرم ...
7 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesare maman می باشد