هفته 32 با کلی خاطره

سلام پسرم بلاخره مامان اومد با کلی خاطرات قشنگش با تو

امروز 32 هفته شدی و الان که دارم برات مینویسم داری حسابی وول میخوری گاهی فکر میکنم داری پوست شکممو پاره میکنی قربونت برممممم

پسر قشنگم نمیدونم از کجا برات شروع کنم از روزی که فهمیدم اومدی پیشم یا از لحظه لحظه های با تو بودن که البته همشو دقیق یادم نیست ولی سعی خودمو میکنم برات بنویسم

بعد از حاملگی پوچی که پشت سر گذاشتم اوایل اردیبهشت بود رفتم دکتر تا همه آزمایشات و سونو رو انجام بدم و خداوشکر همه چی خوب خوب بود و 2 تا فولیکول سایز 18 و 21 داشتم خیلی خوشحال بودم خلاصه شد 24 اردیبهشت و مامان تصمیم گرفت از بی بی چک استفاده کنه البته میدونستم خیلی زوده ولی طاقت نداشتم.بی بی رو که گذاشتم دیدم خط دومش خیلی کمرنگ افتاده به زور دیده میشد فوری زنگ زدم به علیرضا و خبر دادمو عصر رفتم آزمایش وقتی جوابو گرفتم خانومه گفت مشکوکه باید تکرارش کنی آخه بتام 21 بود.3 روز بعد که روز 31 پریودم بود باز رفتم آزمایش بتان رسیده بود به 104 خانومه خیلی منو ترسوند گفت بتا خیلی پایینه برو حتما دکتر خلاصه رفتم دکتر خانوم دکتر گفت روند بالا رفتن خوب بوده ولی در کل عدد بالایی نیست.سونو کرد و ساک حاملگیو دید و 5 هفته و 2روزو نشون داد دقیقا همونی که باید بود خلاصه 1هفته گذشت و لک دیدم خیلیییییی ترسیدم باز رفتم دکتر این بار که سونو کرد گفت ساک خالیه و تو این 1 هفته رشدی نداشته دنیا رو سرم خراب شده پرسیدم بازم پوچ گفت امکانش هست وای آخه چراااااگفت باید بری سونو واژینال خلاصه 10 خرداد بود رفتم سونو واژینال خدایاااااااااااااااااااا باورم نمیشد وقتی خانم دکتر سونو کرد گفت کی گفته این ساک خالیه این جنین اینم ضربان قلبش بی اختیار اشکام میریخت بهترین لحظه زندگیم بودسنتو 6 هفته و 1 روز نشون داد و اندازتو 3mm قربونت برممممم زنگ زدم به بابات و گریه میکردم از خوشحالی بعدم رفتم خونه خاله مهتاب و عکس تورو بهش نشون دادم.باباتم زودتر از سر کار اومد گفت اومدم عکس نینیمو ببینم

خلاصه مامان این شد که فهمیدم تو وجودم شکل گرفتی و خدا به من لیاقت مادر شدنو داده و باید تمام سعیمو بکنم.خدایا این نعمتو از هیچکس دریغ نکن