بعد از یک سال اومدم.........
سلام قشنگم
عمرم.نفسم.جونم
همه زندگیمی مادرررررر
میدونم خیلی دیر اومدم.نیومدم تا از شیرین کاری های یک سال گذشتت برات بگم
فقط اینو میتونم بگم هر چی میگذره بیشتر عاشقت میشم
خیلی شیرین شدی نفسم مخصوصا الان که داری سعی میکنی حرف بزنی ومنظور خودتو بهم بفهمونی
نمیدونی چه لحظه قشنگیه وقتی صدام میکنی...مامانی.مانی مامانه
به بابا هم میگی بابایی و باباده
شاید اگه اون اتفاق نیوفتاده بود حالا حالاها به وبلاگت سر نمیزدم.نمیخوام بعد مدتها که برگشتم تا دوباره برات نوشتنو شروع کنم از مریضی حرف بزنم.ولی اون بستری شدنت تو بیمارستان منو داغون کرد و خودتم خیلی اذیت شدی.ولی خداروشکر هرچی بود بخیر گذشت و پسرکم سالمه و هیچ مشکلی نداره فقط یه ویروس لعنتی نمیدونم از کجا وارد بدنت میشه و باعث کم خونی و عفونت تو بدنت میشه.....بازم الهی شکر مشکل خاصی نبودو بخیر گذشت
خداوند همه مریضا مخصوصا بچه ها رو شفا بده......آمین